در بغض ثانیه ها
گوشه ای از این لجوج بی نهایت
گرفتارم
و تنم در حسرت بارشی زلال می سوزد
بی تابم و بیزار
بی تاب شاید برای هجرتی بی بازگشت
و بیزار از ماندنی که همچون کلی آواره به خود می پیچم
ای معشوق و ای عاشق
روح مرا در حجله گاه شعر و ترانه
دوباره ذبح کن
در زاویه های سرد بی تو بودن
روزهای گرد گرفته و بی رنگم را
به شب سیاه می سپارم
و تنها چیزی که می گیرم
گاهنامه ی بی خبری است
که فقط مرا ار انحلال
عقل در بیخ ریشه ی سکون
خبر می دهد
ای همیشه ماندنی
مرا در رسوب لحظه های بی رنگ جا مگذار.